جدول جو
جدول جو

معنی بخیل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

بخیل شدن
(مُ وَ ضَ)
زفت و ممسک شدن. بخیل گشتن. تشدد. لحز. حصر. (تاج المصادر بیهقی). استقفال. تلحز. (منتهی الارب). اکداء. (یادداشت مؤلف) :
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
بخیه کردن، در پزشکی دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده
کوک زدن پارچه، دوختن درز جامه یا چیز دیگر،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخیل شدن
تصویر دخیل شدن
پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی
ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ)
دخیل کسی شدن، به او ملتجی شدن. پناه بردن: اگر چه در میان افغان چادر بر سر کسی انداختن علامت دخیل شدن است... فائده ای از این گفتگوی ودخیل شدن مترتب نگردید. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبدیل شدن
تصویر تبدیل شدن
رمشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکیل شدن
تصویر وکیل شدن
از طرف کسی نماینده شدن، بوکالت (دادگستر یامجلس) انتخاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
به کام رسیدن کامیاب گشتن بمقصودرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خرد گشتن: ... بسبب جنایات خود ناامید گونه می شوی باز بامید می آیی و اندر آن اندیشه مخبل می شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیل شدن
تصویر دخیل شدن
پناه بردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر شدن
تصویر مخیر شدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایل شدن
تصویر حایل شدن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایل شدن
تصویر زایل شدن
برطرف شدن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوک زدن پارچه دوختن شکاف جامه، دوختن انساج و محل شکافتگی عضو پس از ختم عمل جراحی بخیه کردن، یا دورادور بخیه زدن، شلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطل شدن
تصویر باطل شدن
فاسد شدن، تباه گشتن، هیچ شدن، ناچیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
وشمیدن خوزمیدن (هم آوای رزمیدن) بصورت بخار در آمدن تبخیر شدن، یا بخار شدن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبل شدن
تصویر بلبل شدن
آشفته شدن، گرفتار عشق شدن، بسیار سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغ شدن
تصویر بلیغ شدن
بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر شدن
تصویر بصیر شدن
بینا شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید شدن
تصویر بعید شدن
دور شدن جدا ماندن دور شدن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه زدن
تصویر بخیه زدن
((~. زَ دَ))
کوک زدن، دوختن، دوختن بخش جراحی شده بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
Evaporate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
Fossilization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
fossilização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
испаряться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
окаменение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
verdampfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
Fossilisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
fosylizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
випаровуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
parować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
окам'янілість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبخیر شدن
تصویر تبخیر شدن
蒸发
دیکشنری فارسی به چینی